دل به که بستن... مسئله این است!

گفت تو بگو به که دل ببندم؟؟؟؟؟؟
این پرسشی است که ذهن خیلی از ما آدم ها را درگیر می کند،یا می دانیم یا نمی دانیم!!! سن و سال هم نمی شناسد... .انسان در هر سنی که باشد می تواند دل ببندد یا دل بشکند، زن و مرد و دختر و پسر هم ندارد، هر کسی در هر شرایطی یا دل می بندد یا دل می شکند... .
از دید من، توی انسان باید به کسی دل ببندی که در کنارش ریشه بزنی ، ریشه ات با ریشه اش گره بخورد و تا دل زمین پیش رود، کسی که در کنارش چنان ریشه ای بزنی که با هیچ باد و طوفانی تنت نلرزد... باید دل به کسی ببندی که بتوانی به تنه ی ستورش تکیه زنی ، که در نهایت خستگی بتوانی پشت خمیده ات را با تکیه بر او صاف کنی... کسی که با برگ هایش نفس بکشی و با برگ هایت نفس بکشد، کسی که سایه ات پناهش باشد و پناهت سایه اش... کسی که با بهار خنده های تو نو شود... کسی که خورشید آسمانش با دیدن روی تو طلوع کند و روزش با بسته شدن پلک تو شب شود. کسی که هوای دلش با ابر دلت بارانی شود ، کسی که بتوانی در دل دریایی اش آسوده شنا کنی... کسی که پس از طوفان ، تو ساحل امنش باشی ، کسی که برق چشمانش مهتاب شب ابری ات باشد... . کسی که در آسمان دلت بی پروا پرواز کند و تو در دلش تا بی کران ها اوج بگیری ... .
یک کلام ؛ کسی که هستی ات باشد و هستی اش تو باشی... .
ما آدم ها همیشه به دل بستگی ها و دل بستگانمان فکر می کنیم ، همیشه در پس زمینه ی ذهنمان به درست بودن و نبودن دلبستگی هایمان می اندیشیم... ولی خیلی کم پیش می آید دلی را بشکنیم و به درست و نادرست بودن آن بیاندیشیم.
هیچ وقت فکر نمی کنیم که گاهی سنگی می شویم و دلی را نشانه می رویم .هیچ وقت به صدای خرد شدن دلی گوش نمی کنیم ، هیچ وقت تلاش نمی کنیم دل شکسته ای را بند بزنیم... . ما آدم ها همیشه خود خواهیم... .  

امان از این دنیای دلتنگ

باد چنان می وزد که انگار برای دیدن کسی شتابان می دود... کسی که چندی است چشمان باد رویش را ندیده ؛ کسی که دستان باد برای نوازش تنش لحظه ها را می شمارند. باد زوزه می کشد و می تازد تا بیابد کسی را که دلتنگش است. او برای در آغوش کشیدن دلیل دلتنگی اش هر چه سر راهش باشد در هم می شکند... سرما را می آورد و گرما را می برد ، زمین را به آسمان می برد ، فقط وفقط برای دیدن روی دلبرش...
باد آنچنان هوای دنیا را بر سر و تن آدمیان می کوبد که انگار هیچ نسبتی با نسیم ندارد؛ خوشا به حال او که باد برای به پرواز درآوردنش این چنین دنیا را می آشوبد... .
ابر طوری آسمان را گرفته که انگار زمین تا کنون خورشیدی به خود ندیده، او منتظر است تا کسی بیرون بیاید... کسی که بی خیال ابر و دل تنگی اش به زیر سقفی پناه برده ، ابر منتظر است او بیاید تا ببارد. تا ببیند دلتنگی چه بر سر سپیدیش آورده تاببیند بغض چگونه چهره اش را سیاه کرده... .
ابر برای دیدار دوباره با دلیل بغض سنگینش خورشید را پوشانده ... آنقدر دلش گرفته و تنگ است که تاریکی و روشنی دنیا هیچ ارزشی برایش ندارد... .ابر امیدوار است دلیل باریدنش با دیدن سیل اشکهایش دیگر دلیلی بر باریدن کسی نشود... .
خوشا به حال ابر که بی خیال آدم ها چشمان کنجکاوشان می گرید... .
ماه رفته ... در آسمان نیست... نیست تا چراغ تاریکی شود ... نیست تا آمدن خورشید را مژده دهد... گمانم ماه از حرفی دلگیر است که نمی آید... یادش بخیر ... همین دیشب بود که در اوج آسمان دلبری می کرد، همین دیشب بود که کسی عاشقانه زیباییش را ستایش می کرد؛ شاید می خواهد نباشد تا بدانیم بدون این فانوس ، شب چقدر تاریک تر است... شاید خودش را نشان نمی دهد تا به بودنش عادت نکنیم.. شاید در آن سر دنیا کسی منتظرش بوده ... شاید ماه برای رهایی از دلتگی خویش ما را ین چنین دلتنگ دیدار مهتابش کرده...
عجیب است این روزگار ...
هر کس پی کاری است و بی خیال حال دیگری... .
این از آسمان که این چنین می نازد و فخر می فروشد ... آن از باد ... زمین هم که انگار دیگر تاب تحمل روح ادمیان را ندارد ... گاهی می لرزد و تن و کالبد را برای خود بر می دارد تا چهره ی در همش را کمی آباد کند و روح را به آسمان پس می دهد...
زمین با لرزه ی نا به جایش ، رو به آسمان فریاد می زند تن و کالبد را پذیرایم ، روح را خودت هوادار باش... .
آسمان هم هاج و واج فریاد می زند همان هایی را که فرستادم پسم بده ... این ها مرا نمی شناسند ... در آبی بی پایانم گم می شوند....
شگفتا به وجود ما انسان ها که آسمان و زمین را به هم ریخته ایم و آسوده نفس می زنیم ... .

سفره عقد

سر سفره عقد هرکاری می کردن عروس "بله" نمیگفته
داماد یکم فکر می کنه یهو داد میزنه :
.
.
.
.
.
.
.
.

عــــــمـــو زنـــــــجـــــ ­ــــــیر بــــــاف ! :))
¦¦¦¦¦¦¦¦ LIKE ¦¦¦¦¦ LIKE ¦¦¦¦¦¦¦ LIKE ¦¦¦¦¦¦¦
¯¯¯¯\/\/¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯ LIKE ¯¯¯¯¯¯¯¯¯¯\/\/¯¯¯ LIKE ¯¯\/\/

بیش از حد

اگه دیدی یکی خیلی بیش از حد ازت تــــــعریف میکنه!!
جدی نگیر...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
احتمالاً در نهان با خودش دقیقاً بــرعــــکس فکر میکنه ...
تجربه شده اس هــــــــا ...!!!! :|

خداوند

خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد
.
.
.
.
.
.
.
.
.

او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد.
او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.
او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد

آهـــــــای پسرا

آهـــــــای پسرا
علم روانشناسی ثابت کرده
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دخترا عاشق حرف زدن شما میشن
نه قیافتون
حالا به جای اینکه برین ابرو بردارین و بدنسازی برین و دماغ عروسکی عمل کنین
برین کلاس ادبیات حرف زدن یاد بگیرید..!!!

معلم:

معلم: هرکی سوال بعدی منو جواب بده میتونه بره خونه.

شاگرد کیفشو از پنجره میندازه بیرون...

-معلم با عصبانیت: کی اون کیفو انداخت بیرون؟

من بودم آقا..خداحافظ :)))))))

پورشۀ

زن:عزیزم توسیگارمیکشی؟
مرد:بله
زن:روزی چقدر؟
مرد:۳بسته
زن:پول هربسته چقدره؟
مرد:۳۰۰۰تومن
زن:چندساله سیگارمیکشی
مرد:۱۵سال
زن:بنابراین اگه هربسته سیگار۳۰۰۰تومن باشه تو هم روزی۳بسته سیگاربکشی
۲۷۰۰۰۰ هزارتومن هرماه پول سیگارمیدی که دریکسال میشه۳۲۴۰۰۰۰تومن،
درسته ؟
مرد:درسته
زن:اگه تو هر سال این پول رونگه می داشتی توی۱۵سال میشد۴۸۶۰۰۰۰تومن درسته؟
مرد:درسته
زن:می دونی اگه تو سیگارنمی کشیدی اون باعث میشد پولت هدرنره والان می تونستی یه پورشه بخری ؟
مرد:توسیگارمیکشی؟
زن:نه
مرد:پس اون پورشۀ لعنتیت کجاست !!؟؟؟

بعضی وقتها

‎‏
بعضی وقتها آدما یه کاری میکنن که دیگه نمیتونی دوستشون داشته باشی ،
ولی عجیب دلت واسه زمانی که دوستشون داشتی تنگ میشه !

عاشقانه و شاعرانه

تو بودی و سكوت و غروب سرد پاییز...باغچه رو زیرو رو كرد برگای زرد پاییز
حالا من غریبه دنبال تو میگردم...با قلب آسمونیت كمك كن تا برگردم

چه تلخ است:

چه تلخ است:
علاقه ای که عادت شود،
عادتی که باور شود!
باوری که خاطره شود...
و خاطره ای که درد شود...

ميدونی

ميدونی دلتنگی یعنی چی؟
يعنی يه "سكوت" كوتاه وسط یه خنده ی بلند
يعنی يهو به یه جا يک دقيقه خيره شدن
يعنی يهو وسط خنده هات بعد از اون سكوت كوتاه، از صدای خنده ی بقيه متنفر شدن
يعنی يهو حسرت خوردن
يعنی...
بيخيال!!!
دلم واسه خودم تنگ شده.

آخر پاييز شد

آخر پاييز شد، همه دم ميزنند از شمردن جوجه ها !
امشب موقع خواب بشمار !
بشمار تعداد دل هايي كه بدست آوردي ......
بشمار تعداد لبخندي را كه بر لب دوستت نشاندي .....
بشمار تعداد اشك هايي كه از سر شوق و غم ريختي ......


فصل زردي بود ....
تو چقدر سبز بودي ؟
جوجه ها را بعداً ميشود شمرد

تو هیچی نمی شی ، هیچی

حتما بخونید.......
ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید :
بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی
مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ، آب دهانش را قورت داد خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت


برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشت اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود

امتحان ریاضی ثلث اول :

سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید
جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما
سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟
جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند
سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟
جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم ، بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست

معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد

سئوال : نامساوی را تعریف کنید
جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران ، اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد ، الهی که نباشد
سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟
جواب : همان خاصیت پول داری است آقا ،که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی
سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟
جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد

برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ، که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود

معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت
مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ، برگشت با صدای لرزانش فریاد زد
آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟
بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید
و پشت در گم شد

به سلامتی

به سلامتیه اون رفیقی که مجازیه
امـــــــــــا
یه جوری واست سنگ صبوره
که همه رفیقای واقعیت به گرد پاش نمیرسن !!!

اسمش

نه اسمش عشق است؛ نه علاقه؛ نه حتی عـادت؛ حماقت محض است ! دلتنگِ کـسی باشی؛ که دلش با تـو نیست !!!

مردانگی

مردانگی جنسیت سرش نمی شود
معرفت که نداشتی
نامردی...

به كوری

به كوری چشم تو هم كه باشد، حالم خوب ِ خوب است
اصلا هم دلم برایت تنگ نشده، حتی به تو فكر هم نمی‌كنم
باران هم تو را دیگر به یاد من نمی‌آورد
... مثل همین حالا كه می‌بارد
لابد حالا داری زیر باران قدم می‌زنی

چترت را فراموش نكن
لباس گرم را هم :(( ♥

دوسـتِ عـزیز ؛

دوسـتِ عـزیز ؛
هر غلـطی رو انـجام دادن ، اسمـش " پايـه بـودن " نيـست
خـَـريـَتـه !!

ســکـوتِ

ســکـوتِ مـن هـیـچـگاه نــشانـه ی رضایــتــم نــیــست... مــن اگــر راضـی بــاشـم . . . . . . . . . . . بـا شـادی مـیـخـنـدم ! سـکوت نـمی کنم !

اعتماد به نفس

اعتماد به نفس بعضی ها رو خلال دندون اگر داشت...!!

الان تنه ى درخت بود …!!

شدت تنهایی

‎‏
هرگاه ازشدت تنهایی به سرم هوس اعتمادی دوباره میزندخنجرخیانتی راکه درپشتم فرورفته درمی آورم،میبوسمش...صیقلی عاشقانه,اندکی نمک به رویش،نوازشش کرده،دوباره برسرجایش میگذارم...ازقول من به آن لعنتــــــــــی بگویید"خیالش تخت،من دیوانه هنوزبه خنجرش هم وفـــــــــــادارم...

درد دارد

درد دارد وقتی اعتماد باشد، دوستی نباشد
و از آن بیشتر درد دارد وقتی
کسی باشد که یدک بکشد نام دوست را، ولی اعتماد جایی نداشته باشد در این دوستی...
باید دوستت دارم ها را
به جای قرمز
با سیاه نوشت!
باید بر آب نوشت، نه بر دل!
باید بد بود... سنگ شد
سرسختی تنها راه نجات است و بی تفاوتی هم همراه آن...
و اشک های من ، همین جای همیشگی ریخته میشوند تا همه چیز پایان یابد

بنویس


بنویس که هرچه نامه دادم نرسید 
بنویس که یک نفـر به دادم نرسید

بنویس قــــرار من و او هــفته بعد 
این جمعه که هرچه ایستادم نرسید

مردم

مردم "انسان هـای ساده" را "احمق" می پندارند
امــا نمی داننـد که
آن افراد خودشان نخواستند که "هفـــت خـــط" باشند !!!

افسوس

افسوس میخورم که برای داشتنت
دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت ...
ولی تو حتی برای من پاهایت را هم خیس نکردی !!!
حالا من ... وسط دریا ... سرگردان ... آواره و تنها ...
کجا را دارم که بروم ... ؟

خدایا

خدایا مرا ببخش بخاطر تمام درهایی که کوبیدم و خانه تو نبود.

خانم حمیدی

خانم حمیدی ، برای دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت ! 

اونجا بود که متوجه شد یه دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقیه !  

مثلِ همه ی مامانای مسئولِ ایرانی کلی مشکوک شد

 اما مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان ! 

ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه !

 یههفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت : 

از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده !

یعنی مامانت اونو برداشته ؟

 مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم !

تو ایمیل خودش نوشت :  

مامان عزیزم ! 

من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ، و درضمن نمیگم که برنداشتی !

 اما واقعیت اینه که از وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده !

 با عشق ... مسعود !

 روز بعد ایمیل مادرِ مسعود :  

پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری، و در ضمن نمیگم که رابطه نداری ! 

اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود !  

با عشق ... مامان !

مادر زبل

خانم حمیدی ، برای دیدنِ پسرش به محلِ تحصیل اون یعنی لندن رفت ! 

اونجا بود که متوجه شد یه دخترِ انگلیسی با پسرش هم اتاقیه !  

مثلِ همه ی مامانای مسئولِ ایرانی کلی مشکوک شد ، اما مسعود گفت : من میدونم چه فکری میکنی مامان ! ولی ویکی فقط هم اتاقیه منه !

 یههفته بعد از برگشتن مامانِ مسعود ، ویکی به مسعود گفت : 

از وقتی مامانت رفته قندونِ نقره ی من گم شده !

یعنی مامانت اونو برداشته ؟

 مسعود گفت : غیرممکنه ولی بهش ایمیل میزنم !

تو ایمیل خودش نوشت :  

مامان عزیزم ! 

من نمیگم شما قندونو از خونه ی من برداشتی ، و درضمن نمیگم که برنداشتی !

 اما واقعیت اینه که از وقتی شما رفتی تهران قندون گم شده !

 با عشق ... مسعود !

 روز بعد ایمیل مادرِ مسعود :  

پسر عزیزم! من نمیگم تو با ویکی رابطه داری، و در ضمن نمیگم که رابطه نداری ! 

اما واقعیت اینه که اگه اون حداقل یه شب تو تختخوابِ خودش میخوابید ، حتما تا حالا قندونو پیدا کرده بود !  

با عشق ... مامان !

شرط عشق!!

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود.

مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

۲۰ سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.

همه تعجب کردند.

مرد گفت: “من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم”.